02 Apr

پاره پاره هاى واقعيت...

خاطرات ملال آمیز  غيبتم از  زندگانى....


به زبان نآوردني ست، هیهات!

كه مرا زان درد دل، 

زبان گفتن نيست

و  شنيدن را 

گوش جانت بر نمى تابد.


... و رهايى نيست 

هرگز از دخمه هاى تو در توى گذشته

پس...

یا  اين من

با آن توبره ی سنگين سكوت و نفى

و كوله بارى از فراموشى هاى بيرحم

 و يا شايد زندگانى

با همه پيچ و خمش

در شكاف بين لحظه های  لَختى 


 هنوز  و کماکان 

 تحلیلش

مرا می خواند 

و هراسى سخت 

بى توش و توانم كرده ست

كه منم مانده به جا

كمتر از آنچه كه مي بودم 


خيزشى... يا پرشى باید 


كز لابلاى هر سياه مشق من

هميشه خون چكيده ست

Comments
* The email will not be published on the website.
I BUILT MY SITE FOR FREE USING