بستگی به آن دارد که کجا به دنیا آمده ای و چه در اختیار داری
اعتراف می کنم توی کل زندگیم انقدر احساس بدی نداشتم از نشستن جلوی یه آدمی که هیچ دعوایی باهام نداره...اعتماد به نفسم نابود شده انگار..من کارم مجاب کردنه...اما حالا مدام پاهامو تکون میدم و این میز لطف می کنه نشونش نمی ده...
مقاومت می کنم ک.... باعث می شه دردش بیشتر شه
از قدیم گفتن از تعظیم مردم بترس مث کمونن که هرچی بیشتر خم بشه تیرو محکم تر پرتاب می کنه و عمیق تر توی
تنت فرو میره...ممکنه زخمت هرگز خوب نشه.
فکر نکنم آدما برای این حال و حس من اسمی گذاشته بودن..خیلی حسا اسم ندارن کلا..واسه همین همه چی قاطی میشه..می فهمی ؟
ظاهرا یک آدمی به نام ریک استراسمن طی تحقیقات خودش به ماده ای ب نام دی ام تی برخورد می کند و دو کتاب هم درباره اش می نویسد.دی ام تی ماده ای ست که موقع رویادیدن و حتی دقایقی قبل از مرگ در مغز انسان ترشح می شود و با اینکه تاثیرش بسیار کوتاه مدت ست اما شدیدا روی روان آدمی تاثیر می گذارد،در جایی به شلیک توپ تشبیه شده ست...این ماده به صورت مخدر نیز به روش تدخین مصرف می شود و مصرف کننده گانش مدعی اند که جهان های دیگری را ملاقات کرده اند یا با موجودات روحانی و ناشناخته دیدار داشته اند،این ماده ی مخدر درون شصت گیاه یافت شده ست اما بدن به طور طبیعی هم قادر به تولید آنست...عجیب ست این فاصله ی کم میان تن و طبیعت..
اما مهم ترین سوالی که الان مطرح میشه اینه،یه آدم کجا کاملا حل میشه تو وجود خودش؟ بی نفس و بی خود می شه؟ کجا نمی تونه مسیری که اومده رو برگرده؟ چی جلوشو می گیره؟ اون مانع اسمش چی می تونه باشه؟ حسش چجوریه؟ طعمش؟
چند نفر از ما جرات شو داریم که به اون چیزی که می فهمیم،عمل کنیم؟;چند نفرمون شهامتشو داریم که بابت دونسته هامون تاوان بدیم؟ بگذریم... شما،برای اینکه اتفاقی رو تخیل کنین،نیاز دارین که چیزایی درباره اش بدونین،اما اگه بخواین اتفاقی رو با پوست و گوشت و استخوونتون حس کنین،باید شیرجه بزنین توش،باید غرقش بشین یا توی یه اتفاق شبیه همون اتفاق و داستان گیر بیفتین..هر زمینی و هر روزی می تونه محل و زمان تکرار یه اتفاق تاریخی ی مهم باشه و هر کدوم ما می تونه همین حالا توی اون چالش باشه... بزرگی می گه « تنها درسی که از خوندن تاریخ می گیریم اینه که کسی از خوندن تاریخ درسی نگرفته» <br> این حرفا از اول اینجوری نبودن که..انقدر از دهن هر کسی بیرون پریدن،شکار همه شده ن...یه خوراک مصرفی برای یه شب رفع
گشنگی...و بزرگترین قابی که دورشونو گرفته تو یه خونه بوده ته حلبی آباد...وسط چشمای یه بچه که داره زنده زنده مردن از تشنگی ی شدیده پدرش،خواهرش یا دوستشو می بینه..
ممکن است نزدیک به پنج هزار فنجان چای بنوشید،اما چیزی از طعم و لذت واقعی نوشیدن چای دستگیرتان نشود! این داستان عجیب کیفیت است! «کیفیت» چیزی است بسیار لجباز که به آسانی تن به عیان کردن خویش نمی دهد،بازیگوش است و مدام دورتان می چرخد و می چرخد،حتی می گذارد گوشه ی پیراهنش را توی مشت بگیرد و وقتی دارید آن را با زوری بی حد به سمت خودتان می کشید،درش می آورد! برای درک «کیفیت» باید به تمامی حس کنید و برای به تمامی حس کردن باید از منطقی بودن دست بردارید و برای دست برداشتن از منطق باید دیوانه بشوید و برای دیوانه شدن باید عاقل باشید و برای عاقل شدن لازم است به عمق بروید و برای به عمق رفتن باید سبک بشوید و برای سبک شدن باید تاوان بدهید و برای تاوان دادن باید شجاعت به خرج بدهید و برای رسیدن به شجاعت باید شدیدا بترسید و برای شدیدا ترسیدن باید بلغزید و برای لغزیدن باید در ابتدا حرکت کنید! «چای» دیگر همان «چای» که می شناسید نخواهد بود،وقتی «شما» همان «شما» یی که بوده اید نمانید
ش.مرکباتی
You may drink close to 5,000 cups of tea, but not get the real taste and pleasure of drinking tea! This is the strange story of the quality! "Quality" is something very stubborn, and does not easily reveal itself, it is playful and constantly spins and spins around, even lets you have the corner of its shirt, and when , with ultimate force, you try to pull it towards yourself, it will slip off the shirt. To understand "quality" you have to completely feel, and to completely feel you have to stop being rational, and to give up logic you have to go crazy, and to go crazy you have to be wise, and to become wise you have to go deep and to go deep, you have to be light, and to be light, you have to pay, and to pay you have to have courage, and to gain courage, you have to be very scared, and to be very scared, you have to slip, and to slip, first you have to move! Tea will no longer be the "tea" you know, when you do not remain the "you", you used be.
In the strict sense of the term, the iconoclastic current aimed to destroy religious icons and all symbols or representations of of the sacred. But iconoclasm is also an attitude of manifest opposition to received ideas, ready-to-think and, in this case, ready-to-see.Faced with the surge of advertising images, cliché- images, formatted, standardized and subliminal images, it has never been so very necessary to re-introduce other images. Images that arouse criticism, reflection, discussion, and debate. Images that promote psychic respiration and openness to the Other. Lively mages in the incessant flow of deadly images poured out from the matrix.In this world of images of the false, the artist has a duty to show other images, other pictorial representations of the world in which he lives. For this reason, the artist has no other choice but to assume a real political function and act as the mediator . He must oppose the pictorial representations of technicist propaganda extolling a kind of half-augmented, half-hybrid, smiling and conquering man, the projection of a post-humanity doomed to extract himself from nature. Rather than showing a superman or an ideal woman, the artist has the duty to represent the 21st century human as he is: a caveman, certainly evolved, but still animal, and always likely to plunge back into the worst barbarity. A “neo-Lascaux” hominid, prey to doubts and in search of benchmarks, a reflection of post-industrial civilization. Because if the man of today has the possibility of conceiving and disseminating three dimensional digital images, it nonetheless remains an element of nature, constitutive of nature. And without the world of objects which he created for himself to better ensure his sociability, man is naked. As naked as the caveman who left his mark on mineral walls and carved animal bones.
In the 1980s, Henri Laborit, neurobiologist, philosopher and connoisseur of human behavior predicted: “As long as we have not very widely disseminated through humans on this planet , the way their brains work, the way they use it ,and as long as we have not said that until now it has always been used to dominate the other, there is little chance that anything changes (…). Primitive man , with his cut flint culture was linked obscurely, but completely, to the whole of the cosmos. Today's worker does not even have the ball bearing culture that his ow automatic gesture shapes through a machine.</u> The artist, who takes his responsibilities, opposes the world of falsehood and become a vector of truth. To this end, like a vampire, he must draw his energy from human vitality and make apparent what the majority wishes not to see. It’s been said that art makes visible. In addition, the artist has to empathize with the world in which he lives. This supposes and gives rise to a real work of opening the mind so that the artist welcomes, thanks to the canvas and the retina, what has not yet been made visible.